باز جانها شکار خواهد کرد

شاعر : سنايي غزنوي

گر جمال آشکار خواهد کردباز جانها شکار خواهد کرد
جان به شکل شکار خواهد کردجاي شکرست خلق راکان بت
ماه را در حصار خواهد کردرايت و رويت منور او
مشک را قدر خوار خواهد کردبوي آن زلفکان مشکينش
کشوري را بهار خواهد کرددر خزان از بهار رخسارش
هيچ داني چکار خواهد کرد؟غمزه‌ي نغز و طره‌ي خوش او
ديريان را به دار خواهد کرددوريان را به دير خواهد برد
از دو عالم چهار خواهد کردگر چه عقل از چهار خصم برست
عقل را سنگسار خواهد کردليک بر چارسوي غيرت عشق
چون زمان برقرار خواهد کردجان متواريان حضرت را
چون زمين بردبار خواهد کردبي‌قراران سبز دريا را
نور از چشم خار خواهد کردبر سر از خاکپاي مرکب او
تا کدام اختيار خواهد کردقلب و قالب به خدمت آورديم
گر برين اختصار خواهد کردچاکر اوست چشم و گوش رهي
خدمت مير بار خواهد کردخدمت او کند خرد چون او
مشتري گوشوار خواهد کردآنکه نعل سمند او در گوش
مرکبش گر غبار خواهد کردحور عين بهر توتيا جويد
روح را غمگسار خواهد کرداز خيال جمال فطنت او
گل خيري چو خار خواهد کرددست گردن به دست حاسد او
غيرت دين غيار خواهد کرداز طراز آستين بدخواهش
خاک را لاله‌زار خواهد کردتيغ او روز کين ز خون عدو
با ثبات و وقار خواهد کردآب را سنگ علم او چون خاک
الحذار الحذار خواهد کرداجل از بيم تيغ خونخوارش
الفرار الفرار خواهد کردباد با خاک روز کوشش او
شعله شعله چو نار خواهد کردآب در حلق دشمن از قهرت
اجلش خاکسار خواهد کردعدوش چون ز عمر بر بادست
ابر را در نثار خواهد کرداز براي موافقش گردون
صد بخور از بخار خواهد کردبحر در يک نفس به دولت او
افسر روزگار خواهد کرداز شرف مشتري رکابش را
قطره‌ها بيشمار خواهد کردجود او همچو ابر نيساني
سر به سوي بحار خواهد کردبنده بي‌آب همچو ماهي باز
مدحتت بنده‌وار خواهد کردگر ز خاک تو آبروي برد
خويشتن با دوار خواهد کردبا تو چون خاک بادوار بسر
نعل چرخم فگار خواهد کرداي چو آب اصل لطف همچون خاک
عرضه بر شهريار خواهد کردهست فکرت که مير اين معني
در تنم استوار خواهد کردبيخ جانم به شربتي از جود
کار من چون نگار خواهد کردروي چون صد نگار و طبع خوشش
روز و شب انتظار خواهد کردعقل در انتظار انعامت
هم برين اختصار خواهد کردعز و اقبال سرمدي بادت